قرآن و جلوه هاى عزّت و آزادگى در نهضت امام حسین (علیه السلام) (2)
قرآن و جلوه هاى عزّت و آزادگى در نهضت امام حسین (علیه السلام) (2)
پس از پافشارى سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مرکب پیامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پیش از هرچیز آنان را به سکوت و شنیدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهى و آزادگى تبدیل ساخت و با شیواترین و رساترین و حماسی ترین بیان به روشنگرى پرداخت:
«هان اى گروه دنبالهرو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرینتان. آیا شما پس از اینکه با شور و شوق فراوان دست یارىطلبى به روى ما گشودید، آنگاه که ما به دادخواهى شما پاسخ مثبت داده و بی درنگ و با احساس انسانى به سوى شما شتافته و به یاریتان برخاستیم، اینک شمشیرهاى آختهاى را ـ که براى دفاع از برنامه هاى آزادی خواهانه ما به دست گرفته بودید ـ ضدّ ما به کار گرفتید؟ آیا کمر به کشتن ما بستید، و آتش ستمسوزى را که ما بر ضدّ دشمنان خشونتکیش و سیاهکار مشترکمان برافروخته بودیم، بر ضدّ ما شعلهور ساختید؟! در نتیجه به حمایت دشمنانتان، و به زیان دوستان و پیشوایانتان برخاستید؟ آن هم بىآن که این دشمن خیرهسر، عدل و دادى در جامعه شما حاکم ساخته باشد و بىآن که هیچ امید به آینده بهتر یا نیکى و شایستگى برایتان در اندیشه و عملکرد آنان به چشم بخورد؟ واى بر شما! آیا شما سزاوار بلا نیستید؟ که از ما روى برتافته و از یارى ما ـ که براى عدالت و آزادى به پاخاسته و از مرزهاى دین خدا و حقوق و امنیت پایمال شده عصرها و نسلها دفاع می کنیم ـ سر باز زدید و با واپسگراترین و ستمکارترینهاى روزگار همراه شدید؟ آیا نیک اندیشیدهاید که چه می خواهید و چرا با ما سر جنگ دارید؟»
یکى از فرماندهان سپاه استبداد گفت:
«دستور امیر این است که باید به فرمان حکومت گردن گزارى و به مشروعیت آن رأى دهى، و گر نه تو را رها نخواهیم ساخت!»
آن قلّه پرفراز و تسخیرناپذیر فرزانگى و کرامت، هنگامى که در برابر منطق و درایت و خیرخواهى و مهر و مسالمت و مداراى خویش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنید، شیرآسا خروشید:
«هان اى عصرها و نسلها! به هوش که این فرومایه فرزند فرومایه، اینک مرا میان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهىِ ذلّتپذیرى و تسلیم خفّتبار در برابر فرومایگان و واپسگرایان حاکم، و یامرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازى با پایبندى به آرمانها! و چه قدر دور است از ما که خوارى را برگزینیم! خدا و پیامبرش وایمانآوردگان و روشنفکران و دامانهاى پاک و رگ و ریشه هاى پاکیزه و مغزهاى روشناندیش و جانهاى ستمستیز و باشرافت نمىپذیرند که ما فرمانبردارى فرومایگان و پایمالگران حقوق و امنیت و آزادى مردم را بر شهادتگاه رادمردان وآزادمنشان مقدّم بداریم! از این رو به هوش باشید که من با همین خاندان و با این یارانِ به شمار اندک و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پیمان شکنان، راه خویش را برگزیده و براى دفاع از حق، به یارى خدا مقاوم و شکستناپذیر آمادهام.»
این سان امید پوچ و شقاوتبار رژیم اموى را براى همیشه به باد داد، و نه تنها زورمدارى وتحمیل ذلّت را نپذیرفت، که مارک ننگ و خفّت را بر پیشانى همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسلیم شدن و دست بیعت سپردن را بر دلهاى سیاه و پلیدشان نهاد و این درس بزرگ را به همه آموخت که در برابر شیفتگان قدرت چگونه باید ایستاد و نَه گفت.
گفتنى است که آن نُماد عزّت و افتخار تاریخ بشر، روشن می سازد که به چند دلیل تن به ذلّت و بیعت خواهى زورمدارانه نخواهد داد و مرگ باعزّت و آزادگى را برخواهد گزید:
یک: به دلیل ایمان ژرف به خداى عزیز و عزّتبخش که ذلّت پذیرى را بر بندگانش نمىپذیرد; همین گونه پیامبر و یکتاپرستان راستین;
دو: افزون بر این، آن خانه و خاندان پاک و آن خردها و جانهاى پرشرافت که حسین(علیه السلام)در کنار آنان تربیت یافت و شکوفا شد، به او شیر عزّت و آزادگى و بینش و منش شکستناپذیرى و عزّت دادهاند، نه ذلّتپذیرى و تحمل تحقیر و زورمدارى; آن گاه آن پیکره ایمان و اخلاص پس از هشدارى دلسوزانه، این گونه و با این آیات روشنگر سخنان گهربار خویش را پایان داد:
آیا تلاوت این آیات که بیانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحیدگرایان و عزّت طلبان، ابراهیم در برابر سردمداران شرک و استبداد و حقارت است، نمایشگر این حقیقت نیست که عاشورا وپیشواى آزادى، نُماد فضیلت و آزادگى و شکستناپذیرى و عدالتخواهى همه پیامبران است وطرف مقابل، جرثومه و نماینده استبدادگران آزادی کش تاریخ بشر؟ و آیا این نُمود عزّت وشکستناپذیرى قرآن در رویداد عاشورا و یا نُمود عزّت و شکست ناپذیرى عاشورا در قرآن نیست؟
یاران فداکار حسین(علیه السلام) بخشى از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و یا گروهى مبارزه کرده و برخى سر بر بستر شهادت نهاده بودند، که دشمن بر فشار خویش افزود، امّا آن حضرت حماسهاى دیگر آفرید و فرمود:
«خشم خدا بر یهود آنگاه شدّت یافت که براى خداى یکتا فرزند تراشیدند، و بر این پندار موهوم خویش پاى فشردند، و خشم خدا بر مسیحیان آنگاه سخت گردید، که به جاى توحیدگرایى، به سه گانهپرستى گرایش یافتند و ذات بى همتاى خدا را سومین خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسیان آنگاه شدّت گرفت که به جاى خدا، خورشید و ماه را پرستیدند، و خشم خدا بر این استبدادگران تاریکاندیش وخشونتطلب آنگاه سخت شد که با ادعاى اسلامخواهى و نداى تکبیر و تهلیل بر ریختن خون پسر دخت سرفراز پیامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشید! به خداى سوگند من به ذرّهاى از خواسته هاى ظالمانه و زورگویانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شکستناپذیر و عزّتمند خواهم ایستاد تا در حالى که در دفاع از حقوق مردم خویش به خون رنگین شده باشم به دیدار خدایم نایل آیم. آرى، به خداى سوگند استبداد و ذلّت را براى خود و مردم نخواهم پذیرفت.»
هنگامى که دشمن ددمنش در پیکار نابرابر با آن تجسم آزادگى و پایمردى عاجز ماند و «شمر» به سرکردگى گروهى میان او و سراپردهاش جدایى افکند و سنگر گرفت تا اورا ناگزیر به تسلیم سازد، آن حضرت ندا در داد:
«هان اى دنباله روهاى دودمان بیدادپیشه ابوسفیان! اگر از دین و آیین بهرهاى ندارید و از محاسبه روز رستاخیز نمی ترسید، پس در دنیاى خویش اندکى آزادمرد باشید; و اگر از آن هم بی بهرهاید، اگر خود را از امّت عرب مىپندارید به ریشه و تبار خویش باز گردید، و جوانمردى و غیرت عربى را پاس دارید.»
بدینسان از شهادتگاه الهامبخش خویش، به گونهاى نداى آزادگى و نُمود شکستناپذیرى را طنین انداز و جلوهگر ساخت که تاریک اندیشترین و خشونت کیشترین مهره سپاه استبداد نیز ناگزیر به پذیرش و تصدیق آن گردید.
حسین(علیه السلام) نه تنها در زندگى و نهضت و منطق و منش خویش تا لحظه شهادت نُماد شکستناپذیرى و ترجمان آزادى و در اندیشه آفرینش عزّت و صلابت براى انسان و نفى ذلّت وحقارت در هر شکل و نام و فرمى بود، بلکه آن حضرت سرِ سرفرازش را نیز بر فراز نیزه ها و کاخ بیداد یزید هماره و همیشه به همراه قرآن و آیات ستم ستیز آن، به چشمه سار جوشان عزّت وپرچم هماره در اهتزاز آزادگى و عزّتطلبى انسان تبدیل ساخت و نشان داد که با کشته شدنش، نهضت آزادی خواهانه او از جوشش و موج باز نمی ایستد و شهادتگاه و مزار عطر آگین و عاشورا واربعین و نام و یاد و خاطره هاى او نیز براى مردم شورانگیز و سازنده و براى ظالمان و خودکامگان و دشمنان آزادى و حقوق بشر هراسانگیز و خطرخیز است، چرا که او با شاهکارى که آفرید، دیگر یک فرد نیست تا با کشتن او چراغ راه مردم آزادی خواه خاموش شود; نه، بلکه آن حضرت راهى را گشود و حرکتى را آغازید و طرحى را افکند که به یک جریان ماندگار و یک فرهنگ و مکتب آزادی خواهى و عزتطلبى براى بشر تبدیل شد; به همین جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نیز می هراسند و بارها براى ویران کردن و بی رونق ساختن و تحریف روح نهضت او و یا بهرهورى ابزارى از نام شورانگیز او، دست به تخریب و شقاوت مىزنند و یابراى آن نُماد شکوه وشکستناپذیرى، رقیب می تراشند.
راستى چرا سرِ سرفراز او بر فراز نى به تلاوت این آیات پرداخت:[61]
«آیا چنین پنداشتى که تنها "اصحاب کهف" و "رقیم" از نشانه هاى شگفتانگیز قدرت بی کران ما بودند؟ هنگامى را به یاد آور که آن جوانانِ حقطلب و آزادی خواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوى خود رحمت و بخشایشى به ما ارزانى دار، وبراى ما راه نجات و هدایتى در کارمان فراهم آور ... .»
آیا تلاوت این آیات، نشانگر این حقیقت نیست که رژیم اموى در پرده مذهب سالارى و ادعاى جانشینى پیامبر، چنان شرک و ظلم و کیش شخصیت و اختناقى را حاکم ساخته بود که دیگر جایى براى آزادى و عدالت و سرفرازى و عزّت و طرفداران آنها نبود و آنان باید به سان «اصحاب کهف» از خشونت و شرارت دژخیمان استبداد به کوه ها و دشتها و غارها پناه برند وطرحى دیگر براى نجات و آزادى بیفکنند؟
راستى چرا آن سرِ سرفراز و موجانگیز در مرکز قدرت و در کاخ استبداد، این آیه را تلاوت کرد:
«کسانى که ستم کردند به زودى خواهند دانست که به چه بازگشتگاهى باز خواهند گشت.»
آیا جز این است که به ستمستیزى نهضت خویش پاى می فشارد و امید می دهد که پیروزى از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگى و رهروان راستین راه اوست؟
بدینسان می نگریم که پیشواى آزادى از آغاز نهضت عزّتخواهانه و ستمستیزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه کاروان اسیران آزادی بخش و ذلّت ستیز در کوفه وشام و تلاوت آیات قرآن به مناسبتهاى گوناگون، از سویى از روح شکستناپذیر قرآن وفروفرستنده آن ـ که سرچشمه عزّتها و قدرتهاست ـ یارى می جوید و به او اعتماد می کند و از دگرسو به همراه آن به سوى هدف بلند و آرمان خدایى خویش گام می سپارد و با تمسک هماره به آن نشان می دهد که کار سِتُرگ او که در حقیقت کارى قرآنى و نبوى و علوى است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پیش رفته، و تنها به هدف آفرینش و پیاده کردن مقررات قرآن و تأمین حقوق و کرامت بندگان او اندیشیده است.[64]
دانشمندان در نگرش به راز صعود و سقوط جامعه ها، برترین و پایدارترین سرمایه جنبشها را احساس عزّت و شخصیت و استقلال اندیشه و ابتکار عنوان می کنند، و می دانیم که استبداد سیاهکار اموى، گوهر کمیاب احساس عزّت و آزادگى و شجاعت و ابتکار را در جامعه کشت و از آن مردم زنده و بالنده،[65] به تدریج گورستانى سرد و خاموش پدید آورد!
کار ذلّتپذیرى و واپسگرایى و فقدان آزادى اندیشه و بیان مردم، به جایى رسید که به هر انحصارگر و زورمدارى ـ که خود را جانشین خدا و پیامبر عنوان می داد و منتقد و مخالف خود را مارک کفر و ارتداد و خیانت مىزد ـ تسلیم می شدند و به خواست او، اطاعت از وى و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همکارى و وفاى به بیعت اورا لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختیار مال و جان و ناموس و وطن و دین مردم می خواندند!
نهاد قدرت خود را فراتر از قانون مىپنداشت و هر آنچه را می خواست، دیکته می کرد ومردم در بند نه تنها دم بر نمىآوردند که ناگزیر، استقبال هم می کردند و به تمام مظاهر خودسرى و زورگویى و اسارت و تحقیر، آفرین هم می گفتند.
یکى از سرایندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنبالهروى و خفّتپذیرى جامعه از استبداد چنین می سراید:
«اگر از زنان و کنیزکان کاخ اموى، به سان "رمله" یا "هند" را هم نامزد رهبرى و خلافت کنند، ما مردم دربند از فرط ذلّتپذیرى و سرکوب شدگى با آنان بیعت می کنیم!»[66]
... امّا نهضت شکستناپذیر و زندگی ساز عاشورا به مردم ذلّتزده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان و صاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه داراى حقوق و آزادى و امنیت بخواهند، قدرت و حکومت را برخاسته از خواست خدا و نظارتپذیر و تضمینگر حقوق مردم بطلبند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفى آزادانه بدهند.
کار سِتُرگ و عزّتآفرین حسین(علیه السلام) و عاشورا این بود که آن شخصیت عزّتخواه و آن منش آزادىطلب و آن روح و اندیشه استقلالجوى پرورده قرآن و پیامبر را با روشنگرى فکرى و دهش عقیدتى و شورانگیزى و حماسه سازى و الگودهى عینى و عملى خود و خاندان و شاگردان و یارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
پس از نهضت عزّتساز عاشورا و رسیدن پیام شکست ناپذیرى و صلابت آن بر جاى جاى قلمرو اسلام و اثرگذارى معجزهآساى آن در زدایش نکبت و حقارت و ترس و ستمپذیرى، و دمیده شدن روح شهامت و آزادگى در کالبد جامعه و تزریق خون شرف و کرامت در رگها، در وصف دگرگونى مطلوب و مترقى دلها و اندیشه ها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، که پیش از عاشورا از ذلّتپذیرى و حقارت مردم آن گونه در نهان می نالید، این بار بلند و آشکارا چنین سرود:
«گستره دلهاى ما به اندازهاى از خشم و کینه استبدادگران اموىمسلک انباشته است، که اگر خون پلید آنان را هم بیاشامیم سیراب نخواهیم شد!»[68]
اگر پس از مبارزه آزادمنشانه امام حسین(علیه السلام) و شهادت انتخابى و حماسهساز او و خاندان و یاران عزّتمند و شکستناپذیرش می بینیم به تدریج لبها گشوده و زبانها باز و چهره ها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقى و مردمنواز و عادلانه آل على(علیه السلام) را زندگی ساز و احیاگر اسلام و قرآن وصف می کنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادى و آزادگى و بشردوستى می ستایند و تاعرش بالا می برند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموى و مهره ها و دژخیمهاى پلید آن را به باد نفى و نکوهش و لعنت و نفرین می گیرند و با شورشها و قیامهاى پیاپى آنان را به دوزخ می فرستند، همه اینها پرتوى از شعله عزّتآفرین و ذلّت ستیز عاشوراست.
اگر در راه کربلا، سخن شورآفرین جوان دانشمند امام حسین(علیه السلام)، روح آزادمنشان را می نوازد که جان پدر! با این موضع حقطلبانه، چه باک از مرگ پر عزّت و افتخار انگیز؟ «یا أَبَةِ إِذَنْ لا نُبالى بِالْمَوْتِ»[69] و روز عاشورا با این بینش و منطق شکستناپذیر، دلیرانه در برابر بیداد قامت بر می افرازد: به خداى سوگند نباید این فرومایه و فرزند فرومایه بر مردم ما حکم براند ... «وَاللّهِ لایَحْکُمُ فیْنَا اَبْنُ الَّدعِىّ ...»[70] و دیدگاه و منطق یادگار ارجمند امام مجتبى(علیه السلام) در پاسخ پرسش پیشواى آزادى از مرگ آزادمنشانه، سندِ شکوه و افتخار می گردد که از عسل مصفّا شیرینتر و دلنشینتر است; «اَحْلى مِن العَسَلِ!»[71] و اگر در آستانه عاشورا آن موضعگیرى بى همتاى سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و اماننامه «شمر» می نگریم که دستهاى خیانتبارت بریده باد! و ننگ و نفرین بر اماننامهات اى دشمن خدا! آیا از ما می خواهى که برادر و سالارمان حسین(علیه السلام)، فرزند ارجمند فاطمه(علیها السلام) را رها سازیم و سر بر آستان لعنتشدگان بساییم و ننگ و عار فرمانبردارى آن خودکامگان انحصارگر و سیاهکار را پذیرا شویم؟ «تَبَّت یَداکَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ...»[72] همه این جلوه هاى عزّت و صلابت و درایت، پرتوى از تابش روح ستم ستیز و عزّتآفرین حسین(علیه السلام) و عاشوراى او بر دلهاست.
نیز اگر پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین(علیه السلام)، و واکنش آن حضرت که ضمن روشنگرى دلیرانهاى فرمود: در چنین شرایط ظالمانهاى مرگ را جز سعادت نمی بیند; و زندگى با ستمگران خشونتکیش را ملالانگیز و جانفرسا می داند! «فَإنّی لا أَرَى المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً»، هر کدام از خاندان و یارانش در برابر سهمگینترین فشار و ددمنشى استبداد، ضمن پاسخهاى لبریز از صفا و وفا، یکصدا با صلابت و قوّت قلب به پا می خیزند وپافشارى می کنند که: نه، حسین جان! تو را رها نخواهیم ساخت! زشت باد چهره زندگى پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِکَ اَبَداً... لا وَاللّهِ لانُفارِقُکَ أَبَداً حتى نَقیکَ بِأسیافِنا وَ نُقْتَلُ بَیْنَ یَدیک ...»[73] این موضع شکوهبار، پرتوى از تابش روح سِتُرگ حسین(علیه السلام) بر جانهاى حق طلب و ارواح کمالجوى آنان است.
اگر در گرماگرم آن نهضت ذلّتستیز، شهامت و شکستناپذیرى سفیر آزادى را می نگریم که در برابر اماننامه استبداد، نداى آزادگى سر می دهد که:
«سوگند یاد کردهام که جز به آزادی خواهى سر بر بستر شهادت نگذارم.»
اگر میزبان دلیرش، «هانى» و نیز «قیس صیداوى»، آن نامهرسان درایتمند و شجاع و نیز زن آزادهاى چون «طوعه» را می نگریم، که خانه گلین خود را به سنگر آزادگى و پناهگاه «مسلم» تبدیل می سازد،[75] و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنینافکن شدن نداى آزادی خواهى حسین(علیه السلام)بر بام گیتى در آن روزگار وحشت و ترور، قیام شجاعانه «عبداللّه بن عفیفها» در مسجد و مجلس دژخیم کوفه و نداى عزّتخواهانه دختر آزاده او را می نگریم; اگر صداى اعتراض زنان دگراندیش و مخالف استبداد، نظیر زن «خولى» و «نوار» خواهر «کعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهاى او در خانه ها و کوچه ها ضدّ جنگ و جنون سرداران دین فروش اموى به گوش می رسد و حتى درون خانه هایشان بر آنان ناامن می شود، اگر نهضت شجاعانه توّابین، قیام دلیرانه مختار، انقلاب مدینه، قیام «ابن زبیر» در مکّه و شورش «نجده حنفى» در «یمامه» یکى پس از دیگرى زبانه می کشد; اگر فریاد یحیی بن حکمها، زید بن ارقمها، جوان حقجوى شامى، سفیر آزادمنش رومى، عالم نواندیش مذهبى یهود در مجلس یزید و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدینه، نظیر «اُم سلمه»، زینب دختر آزاده عقیل و دیگر زنان و مردان استبدادستیز مدینه و جاى جاى قلمرو اسلام، به آسمان بر می خیزد، همه و همه پرتوى از خورشید ظلمتسوز و عزّتآفرین حسین(علیه السلام) و عاشوراى اوست.
بالاتر از همه اینها، اگر امام سجّاد(علیه السلام)، زینب(علیها السلام)، فاطمه، اُمّکلثوم، سکینه، رقیه و دیگر خواهران و دختران دانشمند و عدالتخواه حسین(علیه السلام) توانستند با به دوش کشیدن داغ لاله ها، با فرصتسازى و مدیریت و شجاعت خویش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگى تبدیل ساخته و از کنار شهادتگاه پیشواى آزادى تا دروازه کوفه، کاخ «عبید»، منزلگاه هاى میان کوفه و شام تا کاخ دمشق و خرابه شام و در هر کوى و برزن، رعدآسا و ظلمت سوز و شعلهافکن، شورى دیگر برپا کنند و شعورى تازه بر انگیزند و دنیا را پر صدا سازند، و حتى سراپرده اموى را نیز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگیزند، همه اینها از جلوه هاى عزّت و شکستناپذیرى عاشورا وثمره دمیده شدن روح همّت و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگهاى مردم بلازده، ومساعد ساختن شرایط و فضابراى تنفس و روشنگرى و تحول مطلوب است.
به راستى آیا مدینه، مکّه و کوفه، آن سه مرکز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ که قلمرو استبداد اموى بود و نیروى تاریکاندیش و خشن آن که به سیاهکاران اموى امکان آن فجایع را می داد[76] ـ پیش از هجرت تاریخساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسین(علیه السلام)، به سان پس از آن بود؟
آیا پیش از عاشورا و در آن فضاى پر اختناق و آکنده از تملق و بتسازى و ظالمپرورى ـ که آگاهان و خیرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلمهایشان شکسته، و اوباش و سگهاى هار استبداد همه جا بى مهار و رها مىلولیدند ـ ممکن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل ارکان استبداد، در مکّه یا مدینه و کوفه ایراد کند؟
آیا کسى مى توانست در تالار استاندارى کوفه و در برابر «عبید»، آن دژخیم سیاهرو و یا در کاخ یزید بر سبک استبدادى حاکم و رایج اعتراض کند و آن را نقد نماید؟
اگر این گونه بود، چرا کوفه، مکّه، مدینه، شام و دیگر شهرها پیش از عاشورا، در برابر آن فجایع دهشتناک خاموش و مرده بود؟ چرا نداى اعتراض و پایدارى و شهامت از هیچ جا بر نمی خاست و دعوت به حق و هشدار از بیداد و خشونت و ددمنشى و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزادیخواهان و دریدن حلقوم حقطلبان و بنیاد و گسترش دخمه هاى مرگ و شکنجه و به یک کلام تبدیل سیره و سیستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پیامبر و على(علیه السلام) به یک مذهب سالارى خشن و هراسانگیز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان على(علیه السلام)و برخى رهروان راه آنان، از جایى شنیده نمی شد؟ و چرا پس از جاباز کردن پیام عاشورا در دلها بود که نمایندگان مردم مدینه و برخى شهرهاى دیگر پس از دیدارى از شام و ملاقات با خلیفه و شکایت از عمال خشونتکیش او، وقتى به شهرهاى خود باز گشتند، تازه فریاد اعتراضشان مردم را شوراند که اى واى! ما از نزد رهبر و خلیفه بیدادگر و پلیدى مىآییم که همه مقررات خدا را شکسته و حقوق مردم را پایمال می سازد؟
نکته ظریفتر و باریکتر این که، چرا «زینب» با آن شکوه و شهامت و دریادلى، شب عاشورا با احساس خطر جدّى به جان پیشواى آزادى، آن گونه بىقرار می شود،[77] امّا پس از عاشورا با این وصف که در بند اسارت است و زیر برق شمشیرهاى دژخیمان سیاهرو، با درایت وشهامتى وصفناپذیر در پاسخ فریبکارى و دجّالگرى «عبید»، پاسخ اهانت و تحریف او را می دهد:
«تنها انساننماهاى خودکامه و پلیدکارند که رسوا می شوند و عناصر بداندیش وبدکردارند که دروغ می بافند، و فاسق و فاجر، دیگران هستند که حقوق و آزادى وحق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را بازیچه مى سازند، نه ما خاندان رسالت که هماره پرچمدار و مدافع و رعایتگر حقوق مردم هستیم.»
در پاسخ پرسش فریبکارانه او که گفت: «دیدى خدا با برادرت، حسین و خاندانت چه کرد؟»
این سان عارفانه و حماسهساز روشنگرى کرد: «من جز نیکى و سرفرازى چیزى ندیدم! خداى فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمایتِ از آزادى و حقوق پایمالشده مردم را خواسته بود، که آنان فرمان حق را با جان پذیرا شدند، و در این راه به سوى شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازى سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودى خداى توانا تو و آنان را در دادگاهى گرد آورده و رویارویى آغاز خواهد شد و آنگاه خواهى دید که در برابر دادگاهى که داورش خداست، رستگارى و پیروزى از آنِ کیست; آزادی خواهان و حقطلبان; یا بانیان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گریه کند! هان اى پسر مرجانه! چه می گویى؟ تو مىپندارى پیروز شدهاى؟!»
نیز با منطق و بیانى روشنگر و کوبنده در کاخ استبداد، شیرآسا بر یزید می خروشد:
«تو اى یزید! هر فریب و نیرنگى دارى ضد ما به کار گیر، و هر اقدام و تلاشى که می توانى دریغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خداىِ پیروزمند که نخواهى توانست نام بلند و پرشکوه دودمان ما را از میان بردارى و نه نورِ روشنگر وحى وفرهنگ خداپسندانه و انساندوستانه ما را خاموش سازى; و نه می توانى به جلال وشکوه دست یابى و نه موفق خواهى شد تا لکه ننگ و عار این ستم و بیدادى را که به آن دست یازیدهاى از دامان و پیشانى خود و رژیم پوشالى و هراس انگیزت بشویى واز پرونده زندگى رسوایت بزدایى! آگاه باش که رأى و دیدگاه تو سخت سست وبی اعتبار است و روزگار میداندارى و فرصتِ تاخت و تازت بسیار اندک، و دار ودسته کفتارمنشات رو به پریشانى و پراکندگى است. دور نیست روزى که نداگرى ندا سر دهد که: هان اى مردم! به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر گروه تاریکاندیشان و دژخیمان بیداد پیشهاى است که حقوق و آزادى انسانهارا پایمال می سازند.»
به جاى بى قرارى و گله از روزگار، با آرامشى شگرف به ستایش و سپاس خدا مى پردازد:
«باز هم خداى بی همتا را ستایش می کنم که آغاز کار ما را به نیکبختى و آمرزش، و فرجام کارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بی کران خویش رقم زد; و از بارگاه او می خواهم که پاداش شهیدان پاکباخته و عدالتخواه ما را کاملتر کند و بر اجر و مزدشان بیفزاید و ما را بازماندگان شایسته و حقشناس آنان سازد که او پرمهرترین مهربانان است و ذات بی همتاى او ما را بسنده است و نیکو حمایتگر و کارسازى است.»
در قالب پرسشى اندیشاننده، عدل دروغین اموى مسلکها را به باد نکوهش می گیرد و دلیرانه از رهبرشان مىپرسد:
«هان اى زاده رهاشدگان! آیا این از عدالت و دادگرى است که تو زنان و کنیزکان خود را در امنیّت و آسایش، در پس پرده بنشانى و آنگاه دختران ارجمند و آزاده پیامبر را در بند اسارت و بیداد، به این شهر و آن شهر بکشانى و در این کوى و آن برزن بگردانى؟»
امام سجّاد(علیه السلام) در برابر دژخیمى چون «عبید» جلوهاى دیگرى از عزّت و آزادگى را رقم زد:
«هان اى پسر مرجانه! آیا مرا از بستن و کشتن می ترسانى؟ مگر هنوز نمی دانى که شهادت در راه حق، شیوه دلیرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادى تقدیمداشتن مایه سرفرازى و کرامت ما! ما را از چه می ترسانى؟»
یا در آن شرایط حساس و پرخطر با فرصتسازى شگرفى در مرکز استبداد اموى رو به یزید می کند:
«هان اى یزید! تو را به خدا اگر پیامبر خدا ما را اینگونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد کرد؟»
یا بر سر سخنور سوداگر او می خروشد: «هان اى خطیب! واى بر تو! خشنودىِ خاطر آفریدگان نیازمند و ناتوان را به خشم خداى توانا خریدى! اینک جایگاه تو در آتش شعلهور دوزخ است، پس خود را براى آن جا آماده ساز!»
آنگاه رو به یزید می کند:
«هان اى یزید! به من امکان بده تا برفراز این چوبها بروم و سخنان درست وشایستهاى بگویم که هم خشنودى خدا و هدفمندى آفرینش در آنها باشد و هم این مردم دربند، بهرهور شوند و به آگاهى و پاداشى پرشکوه برسند.»
به باور ما همه اینها نمودها و جلوه هاى عزّت و شکستناپذیرى عاشورا و ثمره دمیده شدن روح همّت و بزرگمنشى و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگهاى جامعه ومردم بلازده و مساعد ساختن شرایط براى درخشش زینب و زین العابدین است.
نهضت عزّتآفرین عاشورا از آغاز تا انجام و تا هماره تاریخ، دانشگاه عزّت و صلابت وچشمهسار شکوه و آزادگى است، و در منطق و پیام، موضعگیرى و روشنگرى، دیدار و خطبه، سند و نامه و هر پیک و سفیرش گوهر کمیاب عزّت و آزادگىِ مورد نظر قرآن و پیامبر و همه آزادمنشان ـ از هر مذهب و تاریخى ـ موج مىزند.
این دریافت، نه تنها دریافت و باور دوست و آشنا، بلکه هر پژوهشگر بى طرف و بیگانه وحتى مخالف نیز هست; براى نمونه:
1ـ دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابى الحدید» در این مورد نوشته است:
«سالار پرشکوه شکست ناپذیران روزگار و قهرمان کسانى که در برابر ذلّت و تحقیر سر فرود نیاورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زیر سایه شمشیرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بیداد و فریب برگزید، پدر یکتاپرستان گیتى حسین(علیه السلام)، فرزند رشید على(علیه السلام) است. استبدادگران اموى به آن شخصیت تسخیرناپذیر و یارانش امان دادند، امّا او بدان دلیل که نمی خواست در برابر ذلّت و بیداد سر خم کند، و نیز بیم آن داشت که اگر با پذیرش اماننامه کشته هم نشود، ذلّت بر او و دیگر آزادمنشان رهرو راهش از سوى «عبید» و دیگر خودکامگان سیاهکار و حقیر تحمیل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذلیلانه برگزید.»
2ـ شاعر دانشمند «ابونصر سعدى» از سرایندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگى و عزّتمندى حسین(علیه السلام) از جمله چنین می سراید:
«حسین(علیه السلام) همان کسى است که مرگ با عزّت و آزادگى را زندگى حقیقى می نگریست و زندگى باذلّت و حقارت را مرگ.»
3ـ از «مصعب بن زبیر» آوردهاند که وقتى «سکینه» دخت آزاده حسین(علیه السلام) و همسر ارجمند خویش را اندوهزده دید، گفت: «پدرت حسین(علیه السلام) دیگر براى هیچ آزادمنش و آزادیخواهى عُذر سکوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقى نگذاشته است!»
4ـ نیز پس از فروپاشى یاران و همراهانش هنگامى که دید دیگر یار و یاورى ندارد، به خواندن این شعر حماسى پرداخت: «آن پیشتازان راه آزادى و عدالت که در کرانه هاى فرات در برابر استبداد و تحمیل سرفرود نیاوردند، براى همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوى جاودانهاى به یادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتداى شکستناپذیر براى همه آزادمنشان جلوه کردند.»
5ـ سراینده و دانشمند بزرگ «شیخ کاظم ارزى» که روزى با تعمق در جلوه ها و نُمودهاى عزّت و آزادگى عاشورا دگرگون شده بود، شعرى سرود که یک بند آن این گونه است:
«نیزه هاى بیداد استبدادِ عنانگسیخته و بى مهار توانست همه اندام و اعضاى پیکر آن آزادمنشان عدالتخواه را دگرگون سازد; امّا اراده شکستناپذیر و منش بزرگوارانه و مترقى و همّت والاى آنان را هر گز نتوانست تغییر دهد!»
هنوز سراینده این شعر، آن را براى کسى نخوانده بود که یکى از آشنایان او در عالم رؤیا ریحانه سرفراز پیامبر فاطمه(علیها السلام) را دید که آن حضرت به او فرمود: برو و این سروده را از «شیخ کاظم ارزى» بگیر!
او از خواب بیدار شد و شگفتزده راه خانه شاعر را در پیش گرفت و با این که با او میانه خوبى نداشت به در خانهاش آمد و گفت: هان اى دوست عزیز!خوب بشنو ببین تو این شعر را سرودهاى؟
او غرق در حیرت شد و پاسخ داد آرى! امّا هنوز آن را براى کسى نخواندهام، تو را به خدا بگو تو از کجا خبر دارى و آن را از کجا به دست آوردهاى؟!
او گفت: من در عالم رؤیا فاطمه(علیها السلام) را دیدم وآن حضرت این شعر را براى من خواند و فرمود: برو این سروده را از «شیخ» بگیر! و من پس از این که از خواب بیدار شدم راه خانه تو را در پیش گرفتم.[81]
اسناد حماسهساز عاشورا نشانگر این حقیقت است که حسین(علیه السلام) و یاران آزادهاش در گذر زمان در برابر استبدادى ددمنش و خونخوار و سپاهى دژخیم و بى شمار در بیابانى خشک و سوزان رو به رو شدند.
دشمن هر آن چه در توان و امکان داشت بسیج کرد و با همه امکانات از جنگ روانى وبمباران دروغ و تحریف و کتمان حقایق و ترور شخص و هدف تا بستن آب بر روى کودکان وبیماران، خشونت و بى رحمى بى حد و مرز و کشتن و اسب تاختن بر بدنها و شکنجه و مثله کردنها و با آنچه در تصور نمی گنجد کوشید تا نهضت آزادی خواهانه و ذلّتستیز عاشورا را به پذیرش تسلیم و تحقیر و رأى دادن به مدیریت به سبک استبدادى و امضاى اسارت مردم مجبور سازد، امّا سرانجام در برابر اراده شکستناپذیر حسین(علیه السلام) جز شکست و رسوایى ابدى چیزى ندروید!
این حقیقت درخشان حتى در گزارش و سخنان دشمن نیز آمده است; به عنوان نمونه:
1ـ «حُمید بن مسلم» از گزارشگران رویداد عاشورا در وصف شکوه و شکستناپذیرى پیشواى آن مى گوید:
«به خداى سوگند که فروغ فروزان سیماى حسین و جمال و هیبت او به گونهاى مرا مجذوب و واله ساخته بود که اندیشه کشتن او را از یاد بردم!»[83]
2ـ پس از رویداد جانسوز عاشورا، یکى از منتقدان، برخى از سپاه شوم اموى را نکوهش کرد که ننگ و نفرین بر شما! چگونه فرزندان پیامبر را آن گونه ناجوانمردانه قتل عام کردید؟
او پاسخ داد:
«دوست من! بیهوده سخن مگو! اگر تو نیز آن روز آنچه را ما با آن روبه رو شدیم می دیدى، جز جنایت و بیدادى که از ما سر زد از تو سر نمىزد; چرا که ما باگروهى کم شمار رو به رو شدیم که دستهایشان بر قبضه شمشیر بود و شیرآسا از هر سو، جنگاوران و رزمندگان را به خاک هلاک می افکندند و خودرا بى هیچ هراسى به دریاى مرگ مىزدند! آنان مردمى بودند که نه در برابر ثروت و مقام سر فرود مىآوردند و نه امان و اماننامه و نه زور و خشونت و مرگ! چیزى نمی توانست میان آنان و مرگ هدفدار یا چیرگى بر حکومت مانع شود و اگر ما اندکى در برابر آن اراده هاى مصمم و شکستناپذیر کوتاه مىآمدیم جان همه سپاه اموى را می گرفتند! با این وصف اى بىمادر! ما تیرهبختان چه می توانستیم انجام دهیم؟»[84]
3ـ پس از ورود کاروان اسیران به کاخ پوشالى «عبید» در کوفه، او بر آن شد تا با تحریف ودجالگرى، ننگ کشتار پیشواى آزادى و یاران آزادی خواه او را از دامان خود و رژیم خودکامه اموى بزداید و کار را به تقدیر و خواست خدا نسبت دهد، که امام سجّاد(علیه السلام) با این که جسم نازنینش در بند بود، با به هیچ انگاشتن خشونت و بیداد حاکم، لب به بیان حقیقت گشود و روشنگرى کرد که آنان را نه خدا، که سپاه استبداد قتل عام کرد!
این جا بود که آتش کینه و خشم «عبید» از منطق ستمستیز و روح تسخیرناپذیر نهضت عاشورا زبانه کشید و نعره برآورد که تو هنوز هم جرأت و جسارت آن را دارى که در تالار کاخ من، هر چه گویم، پاسخ دهى و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع کنى؟!
بدینسان خشنترین دژخیم استبداد لب به عزّت و شکستناپذیرى نهضت عاشورا گشود و به واماندگى و شکست خشونت و استبداد، اعتراف کرد.
4ـ هنگامى که پیشواى آزادى گام به میدان دفاع نهاد، پس از روزها تشنگى و تلاش و بدرقه دردناک یاران راه و تحمل آن شرایط دشوار محاصره و پیکار نابرابر، طبق روال عادى باید خسته و تسلیمپذیر و داراى روحیهاى درهم شکسته باشد و در برابر ده ها هزار نفر دستها را به نشان تسلیم بالا برد، اما شگفتا! که وقتى سپاه استبداد با او رو به رو شد، شهامت و شجاعت و قدرتى را در برابر خود یافت که هرگز تصور نمی کرد! هر کس به انگیزه شرارت پیش رفت، لحظهاى مهلت نیافت; از این رو «عمر بن سعد» فریاد کشید: مادرهایتان در مرگتان بگریند، می دانید به جنگ چه کسى رفتهاید؟ این فرزند بزرگترین قهرمان اسلام و کشنده عرب است; «هذا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ.»[85]
بدینسان به شکوه و شکستناپذیرى آن حضرت اعتراف کرد.
5ـ «شمر»، خشنترین فرمانده سپاه استبداد در اعتراف به آزادگى و شکستناپذیرى حسین(علیه السلام) گفت: به خداى سوگند که او روح تسخیرناپذیر پدرش على را در کالبد دارد.[86]
بدینسان نهضت عاشورا نه تنهادر منطق و منش، سربلند و سرفراز درخشید که در جهاد و دفاع نیز شکستناپذیر شد.
با بازنگرى و جمع بندى آنچه آمد، به این نتیجه می رسیم:
1ـ عزّت نفس و کرامت روح و رفتار بزرگوارانه از بنیادی ترین دهشهاى اسلام به انسان، و از هدفهاى بزرگ تربیتى پیامبران و از ویژگی هاى ارجدار اخلاقى و انسانى است.
2ـ این ویژگى اوجبخش در رشد و بالندگى انسان، و قانونگرایى و سلامت فرد و جامعه ومدیریت آن نقش معجزهآسایى دارد; چرا که اگر انسان به گوهر کمیاب عزّت و بزرگمنشى ومیوه هاى دلانگیز آن دست یافت و از بلاى ذلّت و احساس پوچى و یابزرگپندارى وخودکامگى و رهآورد ویرانگر آن رها شد، تنها سرِ بندگى در برابر خدا ـ که سرچشمه عزّت و توانایى و زیبایى است ـ فرود مىآورد و در برابر غیر او، سربلند و استوار و شکستناپذیر می ایستد و زمامدار خود وفراتر از خود می شود. چنین فرد و جامعهاى، نه تاریکاندیشى و ستم و تباهى را بر می تابد و نه به دیگران روا می دارد; چه که پیش از هر چیز خود را عزیزتر و برتر از این حقارتها و تباهی ها می نگرد و می یابد.
3ـ نهضت عدالتخواهانه عاشورا، داراى ابعاد گوناگون و آموزه هاى ارزشمندى براى زندگى سرشار از عزّت و آزادگى است. این حرکت سِتُرگ با این وصف که از آغازین روزهاى شکلگیرى تاکنون با الهام از بینش و منطق حسین(علیه السلام) و طلایه داران راه او، مورد پژوهش قرار گرفته وهزاران کتاب و مقاله در تحلیل آن نگارش یافته، باز هم گاه به بُعدى از آن می توان راه یافت که اندیشه ها به آن راه نجسته است. موضوع «جلوه هاى عزّت و شکستناپذیرى عاشورا بر اساس آموزه هاى قرآن» یکى از آن مفاهیم جالب است.
4ـ اگر این نهضت عزّتطلبانه و ذلّت ستیز، در ابعاد گوناگون مورد پژوهش دقیق و همه جانبه قرار گیرد، از همان جرقه هاى آغازین نفى بیعتخواهى زورمدارانه از سوى پیشواى آزادى تا نپذیرفتن پیشنهاد همکارى با استبداد، سکوت و کنار آمدن با آن، دورافکندن امان و امان نامه ها، به هیچ انگاشتن فشارها و تهدیدها، محتواى نامه هاى روشنگر، خطبه هاى شعور آفرین، موضعگیری هاى حماسهساز، دیدارها و اتمام حجتها، تا لحظه لحظه رشد و شکوفایى و اوج آن در روز عاشورا و شهادت حسین(علیه السلام)، و تا طنین تلاوت قرآنِ سرِ سرفراز او بر فراز نیزه و در کاخ بیداد و پیام رسانى کاروان اسیران آزادی بخش و بازگشت پیروزمندانه آنان به کرانه هاى گلگون فرات و ...، سراسر عزّت آفرین و افتخارانگیز و ستمستیز و عدالتخواهانه است.
5ـ از سوى دیگر نگرش به تمامى اسناد عاشورا نشانگر آن است که این نهضت عزّتخواهانه از آغاز تا ادامه کار هماره و همه جا از قرآن و سیره و منش پیامبر سرچشمه گرفته و پیشوا و یاران وسفیران و پیام رسانان آن هماره در اندیشه و منطق، منش و موضعگیرى، برنامهریزى ونتیجهخواهى، قرآن را مشعل راه قرار دادهاند.
6ـ از شاهکارهاى سِتُرگ حسین(علیه السلام) این بود که شخصیت عزّتخواه و منش آزادىطلب وروح و اندیشه استقلالجوى پروردگان قرآن و پیامبر را ـ که زیر فشار استبداد دیرپا نابود شده وکار فریب و سرکوب و تحمیل ذلّت به جایى رسیده بود، که اگر یکى از کنیزکان دربار اموى را هم نامزد رهبرى می کردند، با او بیعت می شد ـ با روشنگرى فکرى و شورانگیزى و حماسهسازى والگودهى عینى و عملى خویش، زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.
به مردم ذلّتزده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان وصاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه، داراى حقوق و آزادى وامنیت متقابل بخواهند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفى آزادانه بدهند.
7ـ سرانجام این که عاشورا به مفهوم حقیقى، نه تحریف شده آن، روح همّت و آزادگى در کالبدها دمید، خون شهامت و شجاعت و شکستناپذیرى و ایمان و عدالت بر بوستان جانها تزریق کرد و با افروزش شعله هاى حیات و حرکت در جنبشها و نهضتهاى اصلاحى و انسانى وسلب امنیت از ستمکاران و خودکامگان راه رسوایى و نابودى استبداد را تا هماره تاریخ وتضمین کرامت و حقوق انسان گشود، تا کدامین جامعه آن درسها را آن گونه که باید فرا گیرد.
پي نوشت ها:
[1]ـ سوره فصلت (41) آیه 41.
[2]ـ الرائد، ج 2، ص 1183 واژه «عزّت».
[3]ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».
[4]ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانى، واژه «عزّت»، ص 344.
[5]ـ سوره یوسف (12) آیه 88; سوره فصّلت (41) آیه 41; سوره نمل (27) آیه 34.
[6]ـ گفتنى است که واژه «عزیز» یکى از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از 92 بار، ذات بى همتاى او با این صفت یاد شده و این واژه در این مورد به کار رفته است.
[7]ـ سوره مائده (5) آیه 54.
[8]ـ سوره کهف (18) آیه 34; سوره منافقون (62) آیه 8.
[9]ـ سوره ص (38) آیه 23.
[10]ـ سوره نساء (4) آیه 139; سوره یونس (10) آیه 65; سوره صافّات (37) آیه 180; سوره ص (38) آیه 82; سوره شعراء (26) آیه 26; سوره فاطر (35) آیه 10; سوره مریم (19) آیه 81.
[11]ـ سوره توبه (9) آیه 128.
[12]ـ سوره هود (11) آیه 92.
[13]ـ سوره ص (38) آیه 2; سوره بقره (2) آیه 206.
[14]. میزان الحکمة، ج 6، 290.
[15]ـ همان.
[16]ـ همان.
[17]ـ همان.
[18]ـ این عوامل عزّت ساز، هر کدام از منطق و منش جالب او دریافت می شود، که در ادامه بحث به تدریج به آنها می رسیم.
[19]ـ مثیر الأحزان، ص 24; لهوف، ص 97; وقعة الطّف لأبى مخنف، ص 75.
[20]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 34; کامل ابن اثیر، ج 4، ص 74.
[21]ـ مثیر الأحزان، ص 24; لهوف، ص 98.
[22]ـ مثیر الأحزان، ص 25; لهوف، ص 99.
[23]ـ سوره احزاب (33) آیه 33.
[24]ـ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 24.
[25]ـ سوره قصص (28) آیه 21.
[26]ـ وقعة الطّف، ص 76; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190.
[27]ـ وقعة الطّف، ص 87; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفید، ص 202; تاریخ طبرى، ج 7، ص 222.
[28]ـ سوره قصص (28) آیه 21.
[29]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 190; ارشاد مفید، ص 202; تاریخ طبرى، ج 7، ص 222.
[30]ـ درست به سان رژیم فرعون که به بهانه دفاع از دین و وطن و امنیت ملى، به آن فجایع دهشتناک دست مىزد. سوره غافر (40) آیات 23 ـ 27.
[31]ـ لهوف، ص 23.
[32]ـ مثیر الأحزان، ص 27; تاریخ طبرى، ج 7، ص 241.
[33]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335; مقتل خوارزمى، ج 1، ص 195; ارشاد مفید، ص 204; تاریخ طبرى، ج 7، ص 235; در رواق چشمهاى اشکبار، ص 64.
[34]ـ لهوف، ص 101.
[35]ـ مثیر الأحزان، ص 41; لهوف، ص 102.
[36]ـ نهج البلاغه، خطبه 3.
[37]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسین، مقرّم، ص 218.
[38]ـ مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188.
[39]ـ مقتل ابى مخنف، ص 15.
[40]ـ سوره نساء (4) آیه 76; سوره بقره (2) آیه 216.
[41]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 280; انساب الأشراف، ج 3، ص 164.
[42]ـ ارشاد، ص 123.
[43]ـ مثیر الأحزان، ص 52; مقتل الحسین، امین، ص 85.
[44]ـ احقاق الحق، ج 11، ص 600.
[45]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسین مقرّم، ص 218.
[46]ـ وقعة الطّف، ص 172; تاریخ طبرى، ج 5، ص 403; انساب الأشراف، ج 3، ص 170.
[47]ـ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 270.
[48]ـ لهوف، ص 138; مثیرالأحزان، ص 44.
[49]ـ بحارالانوار، ج 44، ص 383; ناسخ التواریخ، حالات سید الشهداء، ج 2، ص 178.
[50]ـ این منطق ددمنشانه استبداد، اینک منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسین(علیه السلام) را در این مورد بنگرید تا حضیض ذلّت و فرومایگى استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشى نهضت آزادی خواهانه عاشورا را ببینید: هنگامى که سپاه «حُرّ» به کاروان حسین(علیه السلام) رسید، در آن بیابان سوزان، خود و مرکبهایشان از تشنگى می سوختند و هر چه می جستند آب نمی یافتند. آن حضرت به یاران دستور داد تا آنان و مرکبهایشان را سیراب کردند. شگفتانگیزتر این که «على محاربى» یکى از سپاه دشمن می گوید: من آخرین نفر بودم که رسیدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامى که من و مرکبم را از فشار تشنگى به آن حال نگریست، با مهرى وصف ناپذیر فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشک را بر گردان و هر چه می خواهى بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پیش آمد و دهان مشک را به من داد تا آب نوشیدم! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! قمقام، ص 350.
[51]ـ سوره دخان (44) آیه 20.
[52]ـ سوره غافر (40) آیه 27.
[53]ـ الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 4، ص 26; انساب الأشراف، ج 3، ص 188; سموّ المعنى، ص 120.
[54]ـ لهوف، ص 156; مثیر الأحزان، ص 55.
[55]ـ مثیر الأحزان، ص 55; تحف العقول، ص 174.
[56]ـ سوره یونس (10) آیه 71.
[57]ـ سوره هود (11) آیه 56.
[58]ـ سوره ممتحنه (60) آیه 4.
[59]ـ لهوف، ص 158; مثیر الأحزان، ص 58.
[60]ـ مقتل خوارزمى، ج 2، ص 33.
[61]ـ ارشاد مفید، ص 230; بحارالانوار، ج 45، ص 121; ریاض الأحزان، ص 55.
[62]ـ سوره کهف (18) آیات 9 ـ 16.
[63]ـ سوره شعراء (26) آیه 227.
[64]ـ اگر آیاتى را که آن حضرت و خاندان و یارانش از مدینه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبتهاى گوناگون تلاوت کرده و از قرآن نور گرفتهاند گردآورى، دستهبندى و تحلیل شود، افزون بر این که در ابعاد گوناگون الهامبخش و راهنماى جالبى خواهد بود، نشان می دهد که حسین(علیه السلام) با عملکرد درخشان خویش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و یا عملکرد عدالتخواهانه و عزّتساز خود را از قرآن گرفته است.
[65]ـ سوره فتح (48) آیه 29.
[66]ـ پرتوى از عظمت حسین(علیه السلام)، ص 429.
[67]ـ تاریخ طبرى، ج 7، ص 300; مقتل الحسین مقرّم، ص 218.
[68]ـ همان، ص 447.
[69]ـ لهوف، ص 131.
[70]ـ در رواق چشمهاى اشکبار، ص 175.
[71]ـ همان، ص 178.
[72]ـ لهوف، ص 150.
[73]ـ لهوف، ص 152.
[74]ـ لهوف، ص 120.
[75]ـ الشهید مسلم بنعقیل، ص 156.
[76]ـ نهجالبلاغه، خطبه 206.
[77]ـ مثیرالأحزان، ص 49; لهوف، ص 141.
[78]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 245.
[79]ـ پرتوى از عظمت حسین(علیه السلام)، ص 429.
[80]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 248.
[81]ـ از مدینه تا کربلا، ص 206.
[82]ـ قصّه کربلا، ص 449.
[83]ـ آنان که به چشم خویش دیدند تو را
رفتند و به پاى دل رسیدند تو را
و آن کـوردلان که بـر دلت تیـر زدند
دیـدند تـو را ولـى ندیـدند تـو را!
[84]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 263.
[85]ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
[86]ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}